هوالرئوف الرحیم
چندین شبه که رضوان شب خواب بد می بینه. با اینکه روز خوب و پر از خنده ای رو سپری می کنه.
امروز خیلی خیلی زود برای خونه ی ما، از خواب بیدار شد که:
مامان صبح شده بیدار شید مشغول کاروبار شید.
به زور مارو ایشون با این جمله و اون یکی فسقلک با صدای مهیب داخل پوشک، بیدار کردن و صبحمون آغاز شد. (رضوان برای اینکه دیگه خواب بد نبینه بیدار شده بود).
اول کوچک خانم رو رسیدگی کردم و بعد رضوان. صبحانه خوردیم و تلویزیون دیدیم. توروترو قسمتی بود که خوابش می اومد و الکی زود بیدار شده بود و بداخلاق بود، باباش برد خوابوندش و اخلاقش سر جاش اومد.
وقتی تموم شد به رضوان گفتم می خوای دوباره بخوابی؟ گفت آره.
هیچی دیگه یک فسقلک در کریر و یک فسقلک روی پام و خوابوندمشون.
ریحانه که اومد پیشم گفتم :
هیسسس جفت بچه ها خوابن!!!
و دلم ضعف رفت ازین حرفم. فقط کاش یادم بود عکس هم می گرفتم ازین اولین خوابوندن بچه ها با هم.
درباره این سایت