هوالرئوف الرحیم

صبح بعد نماز که خوابم نمی برد رضا برام حلیم خرید و صبحانه مفصل خوردیم. بعد نهار رو بار گذاشتم و تازه ساعت 9 بود فکر کنم که خوابیدم.

مامان و بابا رفتن بازار و با کوله باری از کار برای من برگشتن.

تا ساعت 5 و نیم رو پا بودم به مرغ پاک کردن و شستن و بسته بندی کردن و بعد وسایل پذیرایی از مهمون رو آماده کردن و دوش گرفت و در بین تمام اینها "کمال الملک" دیدن و در نهایت استراحت.

رضا رو فرستاده بودم ختم و حسابی که خستگیم در رفت اونم رسید و یک ساعتی بعدش مهمانها رسیدن و خداروشکر خوش گذشت.


وقتی یک بار این راه رو رفتم. و می دونم کار فقط کار هورمونهاست نه آدمها. و بعد شیاطین برای خراب کردن حال معنوی این روزها، چرا بهش بها بدم؟ چرا سخت بگیرم؟

تصمیم گرفتم تا جای ممکن حرف نزنم. تا ناخواسته کسی رو نرنجونم. که بعد رنجش نصیبم بشه. 

و وقتی تا این حد بهم لطف و مهربانی کردن، اگر حرفی هم شنیدم که دوست نداشتم، به یاد مهربانی هاشون بیفتم و بگذرم.

به رضا گفتم هوشمندانه بریم جلو. وقتی می دونیم آخرش چیه. 






مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رشته جودو بهسایی گروه ادبیات عرب استان لرستان خواستگاری های من آقای بلاگر آدرس و اسامی آرایشگاه حرفه ای خوب Mike آرامش کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد اخلاق حرفه ای