هوالرئوف الرحیم
دیشب فسقلک برای اولین بار مهمونی رفت. به غیر مهمونی خونه مامان بزرگش.
رضوان توجه جماعت رو به سمت خودش جلب کرده بود. با اینکه سومین سال بود که می دیدنش ولی باز هم براشون جالب بود.
همه اسمش رو می پرسیدن و جویا می شدن مامانش کیه.
اولش جذاب بود. ولی بعد دیگه داشتم می ترسیدم. دیگه صدقه و لاحول ولا قوه الا بلله و کمی آرام تر شدم.
جمعشون رو دوست دارم.
اون خانمی که پارسال من رو به بازی"بچه ی کی بیشتر چیز میز بلده" می خواست بکشونه، هم بود. گفت من بچه ی شما رو دیدم یکمی به بچه خودم امیدوار شدم قوت قلبم شد. حالا مثالی که زد هم ربطی نداشت ها. کلا نمی فهمم این خانمه رو.
حالا مهمونی بعدی هم خدا کنه اینطوری باشه راحت باشم.
درباره این سایت