هوالرئوف الرحیم
فسقل رو باردار بودم که این کتابها رو از منصوره گرفته بودم. ولی خوندنشون تا 9 ماه و نیمگی فسقلک که دیروز باشه، طول کشید.
امااااااا. قصه همون "آن" هست که تو پست قبل گفتم.
وقتش الان بود. بعد از کلی فکر و خیال. به ماجراهای این روزها.
بی نهایت لذت بردم. اشک ریختم. فکر کردم. یاد خاطرات آملم افتادم و دست گرم و حمایت کننده ی دائمی خدا روی شونه هام وقتی هیچچچچچ کس نبود و اون به وضوح بود و حسش می کردم.
خلاصه که حال خوبی بهم داد.
و یک ترس از ندونستن. مخصوصا برای بخش تربیت بچه ها. که آبروم نره پیش .
درباره این سایت